[اشتباه]
پارت:4
فیک جونگکوک
درحالی ک ات رو توی اغوش گرفته بود
روی موهاش رو بوسید
وقتی خواست دوباره اون رو ببوسه از خواب بیدار شد
به دور ورش نگاه کرد
+خواب بود؟ بازم خواب بودم؟
اشکی از گوشه چشمش پایین افتاد
به گوشه ای از اتاق خیره شد
+از خودم متنفرم
+ی جور عجیبی کُندَم هرموقع میرسم دیره
+چرا تصمیم گرفتم نداشته باشمت چرا ترسیدم
+چرا گفتم بری
دوباره دراز کشید و بالشت رو توی بغلش کشید و عمیق بو کشید
شاید میخاست بوی اونو بفهمه تا بتونه یکم بخوابه
فرداشب ساعت10:45:
+مطمئن میشم ک با موفقیت این ماموریت رو تمام کنم
؟باید اینطور باشه
+پس من مرخص میشم
؟باشه
جونگکوک اونجا رو ترک کرد
مرد روی صندلی نشست و ماسکش رو در اورد و گفت:
؟باید موفق شی باید سالم باشی!
ساعت 1:30شب:
+مطمئنید ک محلوله تا این ساعت باید ب دستمون میرسید؟
همین ک خواست جواب رو بشنوه با تیری ک به پهلوش خورد
برای یک ثانیه همه جا رو سکوت برداشت
اما ثانیه ی بعد تمام افراد تفنگهاشون رو در اورده بودن و دو نفر دیگه جلوی جئون قرار گرفتن
با اینکه از درد عجیبی ک توی بدنش پیچیده بود سعی میکرد سر پا وایسه
ولی تلاشش بیهوده بود
روی زمین افتاد ولی هنوز ب هوش بود
و جالب این بود ک دقیقا بعد از تیری ک ب جئون خورد
محلوله رسید و خبری از کسی نبود
انگار فقط اومده بودن تا تلنگری ب جئون بزنن
اروم پلکارو روی هم گذاشت و بیهوش شد
ساعت 8:25صبح فردا:
با احساس کردن دستی روی موهاش
و شنیدن صدای اشنایی ک انگار صدای اون بود تلاش کرد تا چشماش رو باز کنه اما قدرتش رو نداشت
معلوم بود دوز مسکنی ک بهش زده بودن انقدر بالا بوده ک حتی هنوز هم توان باز کردن چشماش رو نداشت
اما میخاست چشماش رو باز کنه و اونو ببینه
ولی چیزی باب میلش پیش نرفت و دوباره ب خواب رفت...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
فیک جونگکوک
درحالی ک ات رو توی اغوش گرفته بود
روی موهاش رو بوسید
وقتی خواست دوباره اون رو ببوسه از خواب بیدار شد
به دور ورش نگاه کرد
+خواب بود؟ بازم خواب بودم؟
اشکی از گوشه چشمش پایین افتاد
به گوشه ای از اتاق خیره شد
+از خودم متنفرم
+ی جور عجیبی کُندَم هرموقع میرسم دیره
+چرا تصمیم گرفتم نداشته باشمت چرا ترسیدم
+چرا گفتم بری
دوباره دراز کشید و بالشت رو توی بغلش کشید و عمیق بو کشید
شاید میخاست بوی اونو بفهمه تا بتونه یکم بخوابه
فرداشب ساعت10:45:
+مطمئن میشم ک با موفقیت این ماموریت رو تمام کنم
؟باید اینطور باشه
+پس من مرخص میشم
؟باشه
جونگکوک اونجا رو ترک کرد
مرد روی صندلی نشست و ماسکش رو در اورد و گفت:
؟باید موفق شی باید سالم باشی!
ساعت 1:30شب:
+مطمئنید ک محلوله تا این ساعت باید ب دستمون میرسید؟
همین ک خواست جواب رو بشنوه با تیری ک به پهلوش خورد
برای یک ثانیه همه جا رو سکوت برداشت
اما ثانیه ی بعد تمام افراد تفنگهاشون رو در اورده بودن و دو نفر دیگه جلوی جئون قرار گرفتن
با اینکه از درد عجیبی ک توی بدنش پیچیده بود سعی میکرد سر پا وایسه
ولی تلاشش بیهوده بود
روی زمین افتاد ولی هنوز ب هوش بود
و جالب این بود ک دقیقا بعد از تیری ک ب جئون خورد
محلوله رسید و خبری از کسی نبود
انگار فقط اومده بودن تا تلنگری ب جئون بزنن
اروم پلکارو روی هم گذاشت و بیهوش شد
ساعت 8:25صبح فردا:
با احساس کردن دستی روی موهاش
و شنیدن صدای اشنایی ک انگار صدای اون بود تلاش کرد تا چشماش رو باز کنه اما قدرتش رو نداشت
معلوم بود دوز مسکنی ک بهش زده بودن انقدر بالا بوده ک حتی هنوز هم توان باز کردن چشماش رو نداشت
اما میخاست چشماش رو باز کنه و اونو ببینه
ولی چیزی باب میلش پیش نرفت و دوباره ب خواب رفت...ادامه دارد
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۱۲.۲k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.